در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها
این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار
میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟
نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است
انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است
هرشب درارزوی تومانند شمع میسوزم ؟؟؟؟
میبری به جایی که تاریک است و روشنایی آن تویی
هرشب مرا به اوج میبری ، میرسیم به جایی که نگاهت همیشه آنجا بود
ما یکی شده ایم با هم ، همیشگی شده عشقمان، بگو از احساست برای من...
همیشه میگویم تو تا ابد برایم یکی هستی ،
یکی که عاشقانه دوستش دارم ، یکی که برایم یک دنیاست....
ای که تو با چشمهای نازت ، دیوانه کردی قلبم را ،
ای که تو با ناز نگاهت ، دیوانه کردی چشمانم را ،
ای که تو با دستان گرمت ، به آتش کشیدی دستان سردم را ،
مرا در میان خودت بگیر ، مرا بسپار به آغوشت ، رهایم کن در آغوشت،
از همه چیز خلاصم کن، بگذار لحظه ای رویایی شوم...
ای که تو دیوانه کرده ای دل عاشقم را ،
در این حال جنونم ، تویی تمام جانم ، قبله راز و نیازم ،
مرا از آن حال به این هوای عاشقی برده ای
ای که بدون تو هیچم ، لحظه ای نباشی پوچم،
خالی از عشق و محبت ، خالی از وفا و عادت...
ای که بدون تو حتی برای خودم هم نمیتوانم زندگی کنم ،
منی که مدتهاست برای تو زندگی میکنم
ای که بدون تو نفس در سینه نیست ،
منی که مدتها به عشق تو نفس میکشم ....
ای که بدون تو زندگی برایم بی معناست ،
منی که از تو یاد گرفته ام رسم زندگی را....
دست خودم نیست حالم ، بدون تو بازی زندگی را میبازم ،
ای که تو هستی پلی عبور از دره ی بی وفایی ها...
رهایم نکن، مثل همیشه که مرا درک میکردی ،
احساسم کن ، مثل همیشه که دوستم داشتی ، عاشقم کن ،
مثل همیشه که بودی ، مرا تا پایان راه همراهی کن، که تنها نباشم ،
جدا از تو و با غمها نباشم ، خودم باشم و خودت ،
خیالم راحت است ، قلبم با تو دیگر تنها نمیماند....
کلمات کلیدی:
نویسنده: صمیم - شنبه 7 شهریور 1388
بگذار تا همیشه، حقیرترین غمها،
یا ناچیز ترین شادی های خود را به هم بگوئیم ...
این اعتمادها این همدلی باشکوه،
برای این دل بی کس من رحم کو برای اشک چشمانم
رحم کو ای بیوفا
ای !
عهدکردم که دیگرباکسی همدوش نشوم
همدم سروی خیرامان بتوگل پوش نشوم
خاک پای توعزیزی باوفای شغنان
عاشق یاردیگرجای به مدوش نشوم
کلمات کلیدی: